شمه ای از فضایل امام هادی(علیه السلام)
نویسنده:سید محسن امین
علم:
از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالی و یگانگی او و نیز پاسخهای وی در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانی نقل شده است.
از جمله روایاتی که از آن حضرت درباره تنزیه خداوند نقل شده، روایتی است که حسن بن علی بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادی (ع) میفرماید: به راستی خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به کنه او پی نبرند و در دیدهها نگنجد. در نزدیکیاش دور است و در دوریاش نزدیک. چگونگی را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانی داشته باشد از چگونگی و از مکان برکنار استیکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.
حلم:
برای پی بردن به حلم آن حضرت کافی استبه بردباری و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وی در نزد متوکل از او بدگویی کرده و به او افترا بسته و وی را تهدید کرده، توجه کرد. ما این ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهیم کرد.
کرم و سخاوتمندی:
ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی به نزد علی بن حسن عسکری رفتند. احمد بن اسحاق از وامی که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سی هزار دینار و به علی بن جعفر نیز سی هزار دینار بپرداز و خود نیز سی هزار دینار برگیر.
ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزهای بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسی چنین بخششی نشنیدهایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: برای ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیاری خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.
شکوه و عظمت در دل مردم:
طبرسی در اعلام الوری به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوی نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سرای متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکی بودم و در میان گروهی از مردم از طالبی و عباسی و جعفری ایستاده بودیم که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگی از مرکوبهای خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکی از حاضران از دیگری پرسید: به خاطر چه کسی پایین آمدیم؟به خاطر این بچه حال آن که او از نظر سال از ما بزرگتر و شریفتر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفری گفت: به خدا قسم کودکان چون او را میبینند به احترام او پیاده میشوند. هنوز دیری نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وی پیاده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمیگفتید دیگر به احترام او پیاده نمیشوید؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکوبهای خود پیاده شدیم
منبع:سیره معصومان(علیهم السلام)